من زنی را می شناسم
که هیچ کس بنام " فروغ "" نمی شناسدش
اما
ناتوانی دستهای تنهایش را
در آستانه ی فصلی سرد
به نظاره نشسته است .
پ . ن: این روزها روزهای دلچسبی نیست
من زنی را می شناسم من شاعری را می شناسم که فروغ هم اورا می شناسدمن به تازگی فهمیده ام او بسیار باهوش استو شعور شاعری دارد. و اصلا خود شاعر است
و من مردی را می شناسم که با آفتاب از عشق با باران از مهر و با من از شعر میگوید و من زنی را می شناسم که با هیچ رابطه ای دلش با اوست ....
من زنی را می شناسم
من شاعری را می شناسم که فروغ هم اورا می شناسد
من به تازگی فهمیده ام او بسیار باهوش است
و شعور شاعری دارد. و اصلا خود شاعر است
و من مردی را می شناسم
که با آفتاب از عشق
با باران از مهر
و با من از شعر
میگوید
و من زنی را می شناسم
که با هیچ رابطه ای دلش با اوست ....