زنانه ترین اعترافات حوا

فرهنگی-هنری- ادبی

زنانه ترین اعترافات حوا

فرهنگی-هنری- ادبی

من .... این روزها

من .......
این روز ها به شکل شگفت آوری تنهایی را تجربه می کنم
جالب تر این که...

در تمام زندگیم...
انقدر که از تنهایی می ترسیدم
از مرگ هراس نداشتم...
راست می گویند، از هرچه بترسی، سرت می آید...
حالا به جایی رسیده ام...
که این وحشت سال ها را
هر روز دوره می کنم...
حالا با آن در کافه های این شهر، مأنوسم...
حالا من و تنهاییم، تمام کافه های این شهر را
لابلای دود سیگار پرسه زده ایم...
در بین واژه ها...
میان همین مردم به ظاهر آشنا...
حالا من دیگر وحشت ندارم...
کاری کرده اند، که با وحشت سال هایم... به طرز غریبی رفیق شده ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ب.ظ

زنی را می شناسم که هر بار از جلوی کافه ی قدیمی مان رد می شد توقف کوتاهی می کرد و یک نخ سیگار می کشید
زنی را می شناسم که بین هر پکی که به سیگارش می زد آه می کشید
کسی را می شناسم که در آن لحظه ی کوتاه توقفش یک زندگی گریه می کرد.
زنی را می شناسم که با تنهاییش هم آغوشی می کرد شعر می خواند زمزمه می کرد دوستت دارم و تنهاییش نه مردانه نه زنانه که انسانوار او را نوازش می کرد

زنی را می شناسم من / که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پر شور است / دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من / که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن / درون آشپزخانه

سرود عشق می خوان /نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون / امیدش در ته فرداست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد