نزدیک بودنت مرا بی قرار و مضطرب می کند....
نزدیکی اما دور...
باز هم من از نزدیک بودنت هیچ سهمی ندارم...
تو چند خیابان آن طرف تری و من اینجا با دلتنگی دست و پنجه نرم می کنم و همچون دیوانگان این طرف و آن طرف به دنبال گمشده ای نامعلوم می گردم...
گلدان مال توخاطره شمعدانی های پژمردهبرای من کافی ست.آسمان مال توبادبادکی که باد ها را با خود برد ،مال من .این زن می خواهد از سرنوشت شما برود آقابرایش بلیط یک سره می خرید ؟عکس های دونفره مان را هماز وسط نصف می کنیممساویپریشانی موهایم را رها کنبگذارروی شانه های تو جا بمانند.این زنمی خواهداز سرنوشت شما برورد آقاچمدانش را می بندید
دوره ای ست که همه
حتی در نهایت حیرت تو
دوست داشتن را با خط کش هاشان
سانت می زنند
تا مبادا یک جایی
یک چیزی
کم باشد
فدای سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و کارت به جایی کشید
که خط کش به دست
مقایسه ام می کنی با این و آن
همان دو سه تا باران
همان یک بوسه
همین که شاعر شده ام حالا
عمری را کفایت می کند-
پ .ن دوباره زخم خوردم اما عیبی نداره من زخم های عمیقتری دارم که این دربرابر آنها خراشی بیش نیست . این نیز بگذرد ........
با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است
میگویم :
قهوه ات سرد میشود !
هر کجا هستی زودتر خانه بیا ...
و همانطور می نشینم روبروی در
تا تو یک روز بیایی ....
مــن بی تو بودن را…
با پرنده هایِ ایوان…
با دو خط شعرِ شاملو…
با ابرهایِ نمناکِ آسمان…
با غزلی از حافظ
...
به همین سادگی....سر میکنم....
هـنـوز هـم گـاهی
من خوب میدانستم
قد آغوش تو شدن صبر زیاد میخواهد
روزی گم می شوم در آغوشت
که گرم ترین نقطه زمین است
جاری می شوم
ولی نمیدانم
تو رود شده ای
یا من ذوب شده ام
لطفا"
تمام چراغ ها را
خاموش کن
چشمانت
به اندازه کافی
می درخشند
می دانم
لحظه ای بعد
خیلی آسان شکارم میکنی
خیالم تخت است که
خوشبخترین
زن دنیا خواهم شد ...
نزدیک بودنت مرا بی قرار و مضطرب می کند....
نزدیکی اما دور...
باز هم من از نزدیک بودنت هیچ سهمی ندارم...
تو چند خیابان آن طرف تری و من اینجا با دلتنگی دست و پنجه نرم می کنم و همچون دیوانگان این طرف و آن طرف به دنبال گمشده ای نامعلوم می گردم...
لبخند ها را نگاه کن
خنده ها را نگاه کن
تمامشان را؛
من
از روی همه لبخندها و خنده ها
همیشه
برایت دست تکان می دهم...