زنانه ترین اعترافات حوا

فرهنگی-هنری- ادبی

زنانه ترین اعترافات حوا

فرهنگی-هنری- ادبی


باور نمی کنی که چقدر خسته است ،دست ِ من
باور نمی کنی که به کجا ها امید بسته ام

زندگی  با ما چه کرد  که این دلِ پــُـر آرزو...

                                        از آرزو بیزار شـــــد                                     


نسل من

نسلی است

مثل من

که غرق در بوسه های خیالی

با " تــــــو "

پیر میشود

کجا گم ات کردم ام ؟؟؟


پیدا نمی شوی

میان این ملحفه ها هم نیستی !

یادم نمی آید

کجای ِ این بیداری ها

گم ات کردم

اصلا" پاییز بود یا بهار ؟

من

خودم دیدم در خواب

که آمدی......

شاید ...

شاید روزی نه چندان دور

" تـــــــو " به زندگی ام قدم بگذاری

تا به من بفهمانی

چرا با هیچ کس دیگری 

دلم کنار نمی آمد

 چنـــد سال مانده تا آمدن " تــــــو "


دوستت خواهم داشت

مثل

احساس گناهی شیرین 

یا شبیه 

تن پروانه و شمع 

که

فقط سوزش و گرما دارد

بیا


تمام زندگی ام را زیر و رو کردم ،

و در جواب دلم که ملتمسانه می نالید:

" آن گوشه را خوب نگاه کردی؟!"

فریاد زدم:

" تمامش کن، بس است !...

نیست !"

صدای شتاب ثانیه ها مضطرب ترم می کند

من بلد نیستم از نبودنت بنویسم !

بیا دیگر !

وقت دارد تمام می شود

نبودنت که نوشتنی نیست !


پشت نگاهم دختر بچه ای را پیدا کرده ام

که مدت هاست

چشمانش را بسته

با دست صورتش را پوشانده

و هر کاری می کنم حرف نمی زند...