این روزها
می گذارم قطره های آب با حرارتی معادل چهل درجه با من حرف بزنند ...
حرف ...
حرف ...
چقدر واژهای داغ می چسبند به سرما زدگی تن من ...
کاش بودی و چنگ می زدی به موهایم
و تار می زدی با هر تار ِ مویم ...
آرام ...
آرام ...
عاشقانه ...
عاشقانه ...
من خودم را بیرون میکشم از بخار توهم زای این کاش ها
رد ِ پاهای خیسم کف اتاق می ماند ...
خیس ...
انگار پاهایم گریه میکنند
من اتاق به اتاق
دنبال هیچ کس میروم
و پاهایم گریه میکنند ...
چقدر حرف دارم ...
چقدر حرف که هیچکس نمی شنود ...!
چقدر حرف
برای هیچ کس ...