تسبیح نیستم
اما
نفسم را به شماره انداخته است....
شوق دست های تو
چیستی تو
در پی هر واژه از نامت بی قرار می شوم
کیستی تو
در پی هر یادت در وجودم غوقا به پا می شود
و چه زیباست
با عشقت
با یادت
با نامت
به انتظار گرمی آغوشت
منتظر ماندن
وعده دیدار
نزدیک تر از نزدیک
در دستان من و توست
تمام ذهن ام درگیر نوشتن از توست
باید اینجا بوده باشی
تا این شعر٬ شعر شود
" تـــــــو " بهترین عاشقانه منی...
این روزها
قلبم میلرزد
مثل دستهای مادربزرگم
فکر کنم
پیر شده است
ذره ذره آب میشود
وقتی که
دور یا نزدیک میشوی ...
دلتنگیهایم را با خود ببر
تقسیم کن بین عشاق
که در تنهایی خود
بیاد ِ دلتنگیهای من باشند
که من
تنهای ِ تنهایم
حرفهایت را بیاور
و در گوش من زمزمه کن
غم درون چشمهایت را
فانوس کن
و سر در خانه د ِلَم
آویزان کن
که من
تنهای ِ تنهایم
کسی را می خواهم
نمی یابمش
می سازمش روی تصویر " تــــــو "
و تو با بک کلمه فرو می ریزیش
تو هم کسی را می خواهی
نمی یابیش
می سازیش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه ...
اصلا" بیا چیزی نسازیم
و تن به زیبایی ابهام بسپاریم
فراموش شویم در آنچه هست
روی چمن ها هم دراز بکشیم
به نیلوفر هامان فرصت پیچش بدهیم
بگذار دستهایمان در آغوش راز شناور شوند
رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید....
من دیــــوانه نیستم
فقط زیر باران تنها
مانده ام
و تـــورا دوست دارم
قدِ آغــــوشِ خودم ...