دوست داشتم تورا به اندازه دوست داشتنم در آغوش بگیرم
اما چقدر فاصله دارم از تو
آنقدر که فقط لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ ...
بدون تو، تقویم هم
مثل چراغ خطرِ شلوغ ترین چهار راه شهر
روی چراغ قرمز
از کار افتاده است!
وضو را دوست ندارم
دستهایم تیمم با تن " تـــــــو " را
میخواهد
مناجاتش با هم
ثوابش با تو
گناهش با من .
خسته از عشق بازی با واژه ها
یک دل سیر لال می شوم
و تنها خیره می مانم
به لبهایت .
و انتظار
که نام من چرا جاری نمی شود .
از من چه انتظاری داری ؟
از بس برایت مرده ام ،
از بس کلمات را قربانی کرده ام ،
بوی تعفن گرفته دستانم .
لال شده ام و لال می مانم .
برای اینکه دیگر لبهایم از نجوای نام تو
گُر نگیرند .
و من خسته ام .
از تو
و دنیای تو .
دیوانه شده ام
از بس به تو فکر کرده ام .
دیوانه شده اند
کلمات ، واژه ها
از بس نام تو را تکرار کرده اند .
و من
سخت تلاش می کنم
که تا ابد لال بمانم .
برای اینکه دیگر ٬هرگز نگویم
دوستت دارم
مداد رنگی هایش را بر می دارد
می
خواهد
خودش
را آبی کند برایت
...
آبی
کم رنگ
...
به
رنگ آرامش آسمان ...
کودک
درون من هنوزنمی داند
سیاهی
دنیا بر هر رنگی غالب است
کسی به فکر سری که
تویش هزار تا آرزوی خنده دار
چرخ می خورد
نیست
و کسی برای کسی که
همیشه خر و خرما را با هم می
خواهد
تره خرد نمی کند
زندگی بی رحمانه
تکرار می شود
و آدم ها می میرند و
خوشبخت نیستند
+نمی خوام زندگیم مثل تکرار گذشتن از یک خیابون باشه ..نمی خوام !