تمام زندگی ام را زیر و رو کردم ،
و در جواب دلم که ملتمسانه می نالید:
" آن گوشه را خوب نگاه کردی؟!"
فریاد زدم:
" تمامش کن، بس است !...
نیست !"
صدای شتاب ثانیه ها مضطرب ترم می کند
من بلد نیستم از نبودنت بنویسم !
بیا دیگر !
وقت دارد تمام می شود
نبودنت که نوشتنی نیست !
پشت نگاهم دختر بچه ای را پیدا کرده ام
که مدت هاست
چشمانش را بسته
با دست صورتش را پوشانده
و هر کاری می کنم حرف نمی زند...
گلدان مال توخاطره شمعدانی های پژمردهبرای من کافی ست.آسمان مال توبادبادکی که باد ها را با خود برد ،مال من .این زن می خواهد از سرنوشت شما برود آقابرایش بلیط یک سره می خرید ؟عکس های دونفره مان را هماز وسط نصف می کنیممساویپریشانی موهایم را رها کنبگذارروی شانه های تو جا بمانند.این زنمی خواهداز سرنوشت شما برورد آقاچمدانش را می بندید
دوره ای ست که همه
حتی در نهایت حیرت تو
دوست داشتن را با خط کش هاشان
سانت می زنند
تا مبادا یک جایی
یک چیزی
کم باشد
فدای سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و کارت به جایی کشید
که خط کش به دست
مقایسه ام می کنی با این و آن
همان دو سه تا باران
همان یک بوسه
همین که شاعر شده ام حالا
عمری را کفایت می کند-
پ .ن دوباره زخم خوردم اما عیبی نداره من زخم های عمیقتری دارم که این دربرابر آنها خراشی بیش نیست . این نیز بگذرد ........
با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است
میگویم :
قهوه ات سرد میشود !
هر کجا هستی زودتر خانه بیا ...
و همانطور می نشینم روبروی در
تا تو یک روز بیایی ....
مــن بی تو بودن را…
با پرنده هایِ ایوان…
با دو خط شعرِ شاملو…
با ابرهایِ نمناکِ آسمان…
با غزلی از حافظ
...
به همین سادگی....سر میکنم....
هـنـوز هـم گـاهی