مرا در خانه تنها نگذار
بدون اکسیژن نگاهت
هر دقیقه،یک سال پیرتر می شوم
به خیابان می روی
نیم ساعت بعد
بر می گردی
و تو روی کاناپه
عاشقی را با موی سپید می بینی
که سی سال از عمرش گذشته
+
تاکی بخوانم تو را به خویش ؟
باصدایی گرفته و نفسی بریده
امیدم ناامید شد وهیچگاه عطرپیراهنت را باد نیاورد....
هرروز چشم براه جاده ی بی انتهای انتظارم
بااحساساتی پراز درد و چشمانی پراز اشک
نه من یعقوبم و نه تو یوسف و نه اینجا کنعان....
ما فراموش شدگانیم که در عمق خاطره ها مدفونیم.............
از اینکه نیستی دلم گرفته بود اینجا نشستَه بودم ُ موزیک گوش میکردمُ به این فکر میکردم که من هنوز دلم پیش توست مرد. هنوز من امیدم به توست؛ که از پس زمستان دلم بیاییُ بهارش کنی. اینقدر امید دارم به تو که امیدوار نیستم دیگر، خود امیدم اصلن. ولی مرد ! امید داشتن به خلاف نظر بقیه چیز خوبی نیست؛ شاد نیست اصلن. خیلی هم غم دارد. آدمی که همه چیزش خوب است، مشکلی ندارد، به چه باید امید داشته باشد؟ منظورم این است که امید داشتن مال آدمهای خستهست؛ مال آنهایی که نرسیدهاند؛ ولی دلشان خوش است. دلشان را خوش کردهاند که یک روز میرسند. این را میگویند امید. و امید یک غم یواشکی دارد با خودش مرد. من که از امید بودن خستهام. به یاد تو من این روزها چارتار گوش میکنم. چهقدر خوب است این؛ آن شعرهایی که گفته؛ آنهایی را که خوانده. خیلی خوباند. دیشب با خودم فکر میکردم اگر این خواننده بمیرد چه حیف میشود واقعن. بعد فکر کردم چرا باید همچین فکری کنم من؟ چرا باید فکر کنم اگر اون بمیرد چه میشود. باز بعدش فکر کردم آدمی که بیخود فکر نمیکند. همه چیز این عالم علت دارد. اینقدر علت دارد که سروتهاش معلوم نیست اصلن. روانشناسها میگویند وقتی فکر میکنی مبادا سر فلان عزیزت فلان بلا بیاید یعنی هم او را دوست داری، هم گوشهی قلبات جایی از او رنجیدهای. یک اینچنین چیزی من شنیدهام ازشان. بد هم نمیگویند. چارتار برای من یعنی تو. یعنی مرد. که هم به هیجانم میآورد، هم از نبودنت دلگیرم میکند. هم دلم را خوش میکند، هم تنگ. هم خنده است، هم گریه. و من میان این همه تناقضِ به هم تنیده، تنها به تنهای جدامانده از هممان فکر میکنم؛ به دستهای دورمان؛ به فاصله های زیاد بینمان فکر میکنم مرد. ..
.
.
.
+ من به جز آبی نگاهت آسمانی نمی شناسم تا تو سرگرم روزگاری از نفس بی تو می هراسم
پیدا نمی شوی
میان این ملحفه ها هم نیستی !
یادم نمی آید
کجای ِ این بیداری ها
گم ات کردم
اصلا" پاییز بود یا بهار ؟
من
خودم دیدم در خواب
که آمدی......
شاید روزی نه چندان دور
" تـــــــو " به زندگی ام قدم بگذاری
تا به من بفهمانی
چرا با هیچ کس دیگری
دلم کنار نمی آمد